پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

آخرین دلنوشته سال 92 برای دخترم

نازنین مادر...یک سال دیگه رو هم کنار هم گذروندیم با شادی ها و غم ها و فراز و فرودها.چه خوبه که خدا ما آدمها رو فراموشکار خلق کرده تا یادمون بره روزهایی رو که غم تو خونه دلمون جا کرده بوده.دختر نازم سالی که گذشت مثل سال های قبل همراه بود با تغییرات خیلی زیاد و گاها عجیب و غریب رفتار و اخلاقیات شما!می تونم بگم که شاید نیازت به مراقبت جسمی خیلی کمتر شد ولی چندین برابر بیشتر از قبل نیازمند مراقبت روحی و اخلاقی بودی.سالی که همراه بود با شکوفا شدن خیلی شدید حس استقلالت که هرچند به من و بابا نوید بزرگ شدن شما رو می داد ولی گاهی انرژی خیلی زیادی از ما می گرفت چون مجبور بودیم در عین اینکه بهت آزادی میدیم مراقب تربیت صحیحت هم باشیم.یکی از دغدغه...
29 اسفند 1392

خداحافظ ای ....

آخرین ساعت های سال ٩٢ رو دارم می گذرونم.حال خاصی دارم.کمی دلم گرفته.دلم صفای پارسال رو میخواد.دلم شور و شوق انتظار دیدن خونه خدا رو می خواد.از طرفی هم خیلی خوشحالم.خیلی ذوق دارم.دلم میخواد پرونده تلخی ها و نا آرومی ها و کینه های امسال رو ببندم و ذهنمو رها کنم از هر چیزی که تو این سال آزارم داد.دارم لحظه شماری می کنم برای یه شروع تازه که ریه هامو پر کنم از هوای عشق و محبت و دلگرمی و صفا و بودن های دور هم...کاش همون قدر که راحت دیگرانو می بخشم دیگران هم منو بابت همه آزار و اذیت ها و بد قلقی هام ببخشن...کاش می شد به همه آدم های دوروبرم بگم که از صمیم قلبم دوسشون دارم حتی وقتهایی که ندونسته و ناخواسته رنجوندمشون...خدای بزرگ من شکرگزار نعمت بزر...
28 اسفند 1392

تولده تولدددد

امروز تولد دو تا فرشته نازنينه.آبجي گولوي نازمو و اون يكي آبجي گولوي نازم!!هه هه هه.هفته پيش جشن خاله مرجان جون رو خونه مامان اينا برگزار كرديم.ديشبم جشن خاله ساراجونو تو يه سفره خونه سنتي كه خيلي هم خوش گذشت.به خانوم كوچولو هم خيلي خوش گذشت عزيييييزم.جاي دايي مهدي جون همش خاليه بينمون كه ايشالا خدمتش تموم بشه و به جمعمون اضافه بشه. اين روزا درگيرم.شركت و كلاس زبان و خونه و تميز كاري و خريد و ...واقعا نمي فهمم چطوري زمان ميگذره.يه مرضي هم دارم وقتي خيلي خسته ام خوابم به هم ميريزه و بد ميخوابم.براي همين همش خسته ام و خواب آلوووووود.ياد پارسال به خير كه با چه دل خوشي خونه تكوني كردمو مهياي سفر حج شدم.كاش بازم اون انتظارهاي شيرين تكرار ...
12 اسفند 1392

پشتکار!

اصولا یکی از دلایلی که هیچ وقت دلم نخواسته برم سراغ تخصص اینه که من اگه توی یه کاری وارد بشم تا ته دیگشو درنیارم ول نمی کنم!یادم میاد روزای امتحان تو  مدرسه و دانشگاه رو که خودمو به معنی واقعی کلمه می کشتم.حاضر نبودم کوچکترین جمله یا تمرینی جا بمونه و من نخونده برم سر امتحان.اونروز وقتی مرجان بهم می گفت میخوام برای کنکور فقط ریاضی 2 رو بخونم و ریاضی 1 رو ول کنم شاخام داشت از توی گوشام می زد بیرون!!آخه اینهمه فرق بین من و آبجیم؟؟حکایت روزهایی که درگیر حفظ قرآن بودم هم همینطور بود.گاهی وقتا خودمو حبس می کردم تو اتاق و هی دوره می کردم.یادمه یه بار چندین روز پشت هم همینجووووووور داشتم قرآن می خوندم بابا پرسید:مسابقات سراسری قرانه؟؟گفتم نه...
1 اسفند 1392
1